FARALinkسه شنبه / ۲ مرداد / ۱۴۰۳ - 23 July, 2024
سه شنبه / ۲ مرداد / ۱۴۰۳ - 23 July, 2024
تجربیات یک پدر | راز دل به زن مگو، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو!
 سایت گفتنی / ۴۳ ساعت قبل
تجربیات یک پدر | راز دل به زن مگو، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو!
تجربیات یک پدر: پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:راز دل به زن مگو با نو کیسه معامله نکن با آدم کم عقل رفیق نشو. با بخش سرگرمی مجله
  در حال انتقال به متن خبر

تجربیات یک پدر: پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو. با بخش سرگرمی مجله اینترنتی گفتنی همراه باشید.

اینم جالبه: بازی فکری: اگه هوش و ذکاوت بالایی دارید میتونید به راحتی فنجان قهوه سمی را پیدا کنید!حکایتی از تجربیات یک پدر

بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت : «امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه». هم زن گرفت، هم قرض کرد هم با آدم کم عقل دوست شد.نوشته های مشابه بازی فکری: اگه هوش و ذکاوت بالایی دارید میتونید به راحتی فنجان قهوه سمی را پیدا کنید! 9 ساعت پیش تست بینایی: فقط یک چشم تیز به مانند عقاب میتواند گربه گریان را پیدا کند 11 ساعت پیش چیستان: من آنقدر قوی هستم که کشتی ها را می شکنم، اما خورشید دشمن من است. من چی هستم؟ 13 ساعت پیش داستان جالب اصطلاح “گرگ را چه به پوستین دوزی؟” از کجا آمده است!؟ 1 روز پیش

روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : «چه شده؟ خون ها مال چیست؟» مرد گفت : «آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی بزنی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.»

زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد : «مردم به فریادم برسید. شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد.» مردم ده به خانه آنها آمدند.

کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند. مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : «پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن است تو کشته بشوی و پول من از بین برود.»

به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.

و  مرد به راز تجربیات پدرش پی برد که چرا حرف راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو را به وی زده است.

امیدواریم از حکایت تجربیات یک پدر لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

برچسب هاحکایت داستان ضرب المثل