FARALinkسه شنبه / ۱ خرداد / ۱۴۰۳ - 21 May, 2024
سه شنبه / ۱ خرداد / ۱۴۰۳ - 21 May, 2024
داستان لقمان و خربزه تلخ؛ حکایتی بر صبر، اخلاق و جوانمردی! - خبرنامه
 سایت خبرنامه / ۱۴۰۳/۰۲/۱۰
داستان لقمان و خربزه تلخ؛ حکایتی بر صبر، اخلاق و جوانمردی! - خبرنامه
لقمان حکیم در خانه فرد ثروتمندی خدمت می کرد. او مردی چالاک ، پاک و امین و درستکار بود . به همین دلیل ، مرد ثروتمند برای او احترام بسیاری قائل بود و لقمان را
  در حال انتقال به متن خبر

لقمان حکیم در خانه فرد ثروتمندی خدمت می کرد. او مردی چالاک ، پاک و امین و درستکار بود . به همین دلیل ، مرد ثروتمند برای او احترام بسیاری قائل بود و لقمان را از فرزندانش نیز بیشتر دوست می داشت و احترام می کرد . نقل کرده اند که لقمان اگرچه غلام بود ، اما به سبب احترامی که آن مرد ثروتمند به او می گذاشت ، در واقع مانند خواجه و بزرگ آن خانه بود . علت این همه عزت و بزرگی آن بود که لقمان درحقیقت ، خواجه نفس خویش بود و از هوای نفس خویش آزاد بود . به سبب همین آزادی از هوای نفس و دوری از امیال و شهوات ، عزیز بود و نزد مرد ثروتمند به دلیل خدمت و وظیفه شناسی عزیزتر شده بود . هرآنچه را که لقمان می گفت ، مرد ثروتمند می پذیرفت و بدانها عمل می کرد و رأی او را می پسندید . بیشتر بخوانید: حکایت خواندنی نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد!

مرد ثروتمند هرگز لقمان را به چشم یک غلام و بنده نمی دید ، اما لقمان به سبب حق شناسی و وظیفه دانی ، همواره مرد را بزرگ خویش می دانست و از او فرمان می برد و دستورات او را در ظاهر و باطن اجرا می کرد .

مرد ثروتمند شیفته صدق و صفا و درایت لقمان شده بود و مانند عاشقی که معشوق خود را دوست دارد ، او را دوست می داشت و با او نرد محبت می باخت . هر نوع خوراکی که برای مرد ثرتمند می آوردند ، ابتدا کسی را به دنبال لقمان می فرستاد و او را به سر سفره و یا خوردنی دعوت می کرد و تا لقمان دست به آن غذا نمی برد ، مرد به آن غذا دست نمی زد و نمی خورد . وقتی که بر سفره غذا می نشستند ، ابتدا لقمان غذا می خورد ، سپس باقیمانده اش را مرد با اشتها و لذت فراوان می خورد . اگر لقمان غذایی را نمی خورد ، مرد نیز آن غذا را نمی خورد و یا اگر به ضرورت و ناگزیر می خورد ، از روی بی اشتهایی و بی میلی می خورد . بیشتر بخوانید: بهلول، مهمانی قاضی و دهانی که بی موقع باز شد!

یک روز برای مرد خربزه ای را به عنوان هدیه آوردند . مرد به یکی از غلامانش گفت برو و فرزندم لقمان را خبر کن تا بیاید و قبل از من خربزه را نوش جان کند . لقمان آمد و احترام بسیار کرد و نزدیک مرد نشست . مرد کاردی به دست گرفت و خربزه را برید و برش اول را به لقمان داد . لقمان آن برش را انگار که عسل و شکر می خورد ، با لذت فراوان خورد . مرد وقتی لذت او را دید ، از شدت محبت ،‌ برش دوم را نیز به او داد . مرد با توجه به لذتی که در خوردن لقمان می دید ، این کار را تا برش هفدهم تکرار کرد و لقمان هر هفده برش را با لذتی تمام خورد . تنها یک برش از خربزه باقی مانده بود . مرد گفت : ” این یک برش را خودم می خورم تا بدانم و ببینم چگونه خربزه شیرینی است که لقمان هفده برش را با آن همه لذت و حلاوت ، نوش جان کرده است. “ بیشتر بخوانید: تصاویری کمیاب از قبایل دور از تمدن که یک پهباد ثبت کرده است!

وقتی که مرد برش خربزه را به دهان گذاشت و خورد ، از تلخی و تندی آن برافروخت . خربزه آنقدر تند و تلخ بود که زبان و حلق او سوخت و تاول زد . مدتی از شدت تلخی و سوختگی ، از خود بیخود شد . وقتی آرام شد ، رو به لقمان کرد و گفت : ” ای جان جهان و ای دوست مهربان من ، تو چطور این خربزه تلخ را خوردی ؟ این چه شکیبایی و بردباری است ؟ مگر تو با خود و سلامتی خودت دشمنی داری ؟ بگو ببینم این تلخی را چگونه تحمل کردی ؟ “

لقمان گفت : من آنقدر از دست بخشاینده تو خورده ام و آنقدر شیرینی لطف های تو در کام جان من رفته است که شرمنده احسان تو هستم . اکنون اگر از یک تلخی و یک خربزه تلخ که از دست تو می خورم ، روی در هم بکشم ، قدردان نعمتهای تو نبوده ام . همه شادکامی من از تو است ، اکنون از یک برش خربزه تلخ ، فریاد برآوردن ، خلاف اخلاق و جوانمردی است . شیرینی محبتهای بسیاری که در حق من کرده ای ، تلخی این برش های خربزه را از بین برده است . چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

ارسال رتبه

میانگین امتیاز 3.3 / 5. تعداد آرا: 3999

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.