FARALinkسه شنبه / ۲ مرداد / ۱۴۰۳ - 23 July, 2024
سه شنبه / ۲ مرداد / ۱۴۰۳ - 23 July, 2024
فیلم گلایه سولماز موحدی از احسان علیخانی: ازت ناراحتم  بچه ات بودم چرا به من زنگ نزدی !
 سایت رکنا / ۱۶ ساعت قبل
فیلم گلایه سولماز موحدی از احسان علیخانی: ازت ناراحتم بچه ات بودم چرا به من زنگ نزدی !
ویدویی از گفت و گو سولماز موحدی را ملاحظه نمایید.
  در حال انتقال به متن خبر

این مطلب از گروه وب گردی است و تنها جنبه سرگرمی دارد فیلم گلایه سولماز موحدی از احسان علیخانی: ازت ناراحتم بچه ات بودم چرا به من زنگ نزدی ! خانه رک پلاس کدخبر: 1020357 ۱۴۰۳/۰۵/۰۱ ۱۲:۰۳:۲۸ ویرایش خبر لینک کپی شد

ویدویی از گفت و گو سولماز موحدی را ملاحظه نمایید. احسان علیخانی (زادهٔ 15 آبان 1361) تهیه‌کننده و مجری تلویزیونی ایرانی است. او دانشجوی دکتری جامع شناسی در دانشگاه تهران است.نخستین برنامهٔ زنده‌ای که به عنوان مجری فعالیت کرده‌است در سال 1380 بوده‌است. او اجراهای برنامه‌هایی مانند صبح آمد، ماه عسل (1386–1397)، سه ستاره (1392–1395)، بهار نارنج (1393–1396) و عصر جدید (1397–1401) را برعهده داشته‌است و همچنین مجموعهٔ واقع‌نمای جوکر (1400) را کارگردانی و تهیه‌کنندگی کرده‌است.

علیخانی نخستین بار در برنامه تلویزیونی پسرهای ایرونی به عنوان مجری، جلوی دوربین رفت و پس از اجرای برنامه جزر و مد با برنامهٔ ماه عسل به شهرت رسید. وی در حال حاضر فعالیت خود را در تلویزیون به عنوان کارگردان، تهیه‌کننده و مجری برنامهٔ استعدادیابی به نام عصر جدید ادامه می‌دهد که تاکنون سه فصل از آن ساخته و پخش شده‌است. سولماز موحدی کیست؟

سولماز و احسان دو اسطوره‌ای که عشق‌شان در قاب برنامه ماه عسل جاویدان شد. عشقی که در گذر سال‌های سخت آزموده شده وبه اثبات رسیده. مهمان این زوج دوست‌داشتنی شدیم. ما به منزلشان رفتیم و گفتگویی متفاوت اتفاق افتاد.

 سولماز از سرآغاز این عاشقانه می‌گوید: «نوزده ساله بودم و در رشته معماری در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل و البته چون دیگر دختران جوان، عاشق خرید لباس. روزی متوجه شدم که چند نفر از هم کلاسی‌هایم کفش‌های کتانی زیبایی را به پا کردند. نشانی محلی را که از آن خرید کرده بودند جویا شدم و به آن مغازه در پاساژ سپید واقع در تهرانپارس رفتم تا کفش بخرم. از قضا فروشنده مغازه احسان بود.

 پسری که می‌شد از نگاهش نجابت را خواند. تنها یک ماه پس از این دیدار، احسان با حضور مادرش به من پیشنهاد ازدواج داد و تنها دور روز بعد هم، او و خانواده‌اش برای خواستگاری به خانه ما آمدند. البته این ازدواج از طرف دو خانواده که سنتی و مذهبی بودند به راحتی پذیرفته نشد به خصوص برادر من خیلی در این زمینه سخت‌گیر بود و به شدت با این ازدواج مخالفت می‌کرد. حدود یک ماه تحقیقات دقیق و مفصلی در رابطه با احسان انجام داد و بعد از یک ماه گفت این پسر کوچک‌ترین مشکلی ندارد. به این ترتیب خانواده من با تردید به این ازدواج رضایت دادند.

 تردیدی که در حدود سه ماه نامزدی ما باعث شد که رفت و آمد‌های ما به شدت محدود شود. پدرم که من آخرین فرزند او بودم و من را خیلی دوست داشت، یک روز با احسان به کارگاهش رفت تا بیشتر با او آشنا شود و در این دیدار من را به احسان سپرد و از او قول گرفت که از این امانت به خوبی مراقبت کند تا پس از این خیالش آسوده باشد. پیمانی که همسرم تا امروز به آن پایبند است.»

سرانجام احسان که عاشقانه امام رضا(ع) را دوست دارد و برای به دست آوردن دختر مورد علاقه‌اش به او توسل جسته، با موافقت خانواده همسرش، تاریخ هشت هشت سال هشتاد و هشت (که مصادف با میلاد امام هشتم است) را برای جاری شدن خطبه عقد مشخص می‌‌کند و در این روز با سولماز پیمان می‌بندد که تا پایان عمر در کنار او باشد. و باز هم این جمله معروف سولماز که مدام تکرار می‌کند «دوسم داره.»

 از او می‌پرسیم که آیا تو هم احسان را دوست داشتی؟ با صداقت همیشگی‌اش می‌گوید: «راستش رو بگم، اوایل دوستش نداشتم، فقط او و رفتارش را می‌پسندیدم. چون از همه جهت ایده‌آل بود؛ پسر دست و دل باز و با معرفتی بود که به من اعتماد داشت. از نگاهش می‌فهمیدم مرا دوست دارد. بنابراین او را انتخاب کردم. بعد از عقد هم دوستش نداشتم، چون دیگر عاشقش شده بودم.»

 از احسان می‌پرسم: «چه چیزی باعث شد که این اندازه سولماز را دوست داشته باشی؟» او با قاطعیت می‌گوید: «به نظرم دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد. تنها باید دل‌ها به هم گره بخورد که در مورد من و سولماز این اتفاق افتاده و واقعا او را دوست داشتم. خیلی تلاش کردم تا خانواده‌اش را راضی کنم، به خصوص که اوایل خود سولماز هم مردد بود و بالاخره با او صحبت کردم و به او تعهد دادم که عشق من پایدار است و من تصمیمی نمی‌گیرم، مگر اینکه درباره آن فکر کرده باشم و پس از آن، به تصمیم خود پایبند خواهم ماند. پس از این گفت‌وگو سولماز به من اعتماد کرد.

 پدر او هم بعد از اینکه از من قول گرفت تا از امانتی که به من سپرده به خوبی مواظبت کنم، دیگر کمتر نگران بود و برای انجام مراسم به ما سخت نگرفتند. امروز که به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم خداوند زندگی ما را مثل یک بازی شطرنج، مرحله به مرحله کنار هم چید و پیش برد.»

 -یک ماه قبل از تصادف اتمام حجت کرده بودم

سولماز برای‌مان تعریف می‌‌کند که «حدود یک ماه پیش از تصادف، شبی برای احسان پیام فرستادم و از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری و اگر اتفاقی برای من بیفتد باز هم حاضری کنار من باشی؟» احسان از من درباره منظور حرف‌هایم پرسید. من به او گفتم اگر مشکل بزرگی برای من پیش بیاید، مثلا چهره من بهم بریزد یا زمین‌گیر شوم، آیا باز هم حاضری مراقب من باشی و کنارم بمانی؟

 احسان که نگران شده بود، در پاسخ به من گفت: «به همان امام رضایی که تو را از او خواستم، تا ابد در کنارت خواهم ماند.» من آن روز حتی به ذهنم نمی‌رسید که چنین اتفاقی برایم بیفتد و فقط می‌خواستم از عشق همسرم نسبت به خودم مطمئن شوم، اما امروز می‌بینم که او واقعا وفادار است.» زندگی برای این دو دلداده به شیرینی سپری می‌شود.

 احسان درکسب و کار خود موفق است و سولماز که در رشته معماری تحصیل می‌کند، در عرصه ورزشی و در رشته شنا، موفقیت‌هایی به دست می‌آورد و از همه مهم‌تر در زندگی خانوادگی هم عاشقانه‌ای را تجربه می‌کند که همه اطرافیان اگر چه آن را می‌ستایند، اما در دوام آن تردید می‌کنند! جهیزیه خود را با ذوق و شوق تهیه می‌کند و برای برگزاری مراسم عروسی آماده می‌شود.

 اما تقدیر، قصه دیگری را برای او و همسر مهربانش رقم زده. سولماز که برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش راهی تبریز است، در مسیر دچار سانحه می‌شود. در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می‌‌دهد و خودش هم راهی بیمارستان می‌شود. آن هم با هوشیاری سه درصد. شرایط سولماز آنقدر حاد است که پزشکان امید زیادی به بهبود او ندارند.

 اما احسان، همسرش را از خدا می‌خواهد. از آنجا که شرایط جسمی سولماز مناسب نیست و بیمارستان اجازه انتقال او به تهران را نمی‌‌دهد. پدر و مادر احسان منزلی را در قزوین اجاره می‌کنند تا در این شرایط سخت، در کنار تنها پسرشان و همسرش باشند. احسان تمام مدت در بیمارستان است.

 یا در کنار تخت محبوبش و مشغول صحبت کردن با او و یا در نمازخانه و در حال دعا به درگاه معبودش. او از خدا می‌‌خواهد که همسرش را به او برگرداند و بار دیگر به امام هشتم (ع) متوسل می‌شود و نذر می‌کند که اگر سولماز به زندگی برگردد، خادم حرم امام رضا(ع) شود.

 نذری که هنوز شرایط برآورده کردنش مهیا نشده و او از این بابت ناراحت است. احسان هر صبح به دیدار سولماز می‌آید و با وجود اینکه به او گفته‌اند همسرش نمی‌تواند غذا بخورد، هر روز برای او ناهاری را که مادرش پخته و میکس کرده، همراه می‌آورد و ساعت‌ها با سولماز صحبت می‌کند.

 سرانجام عشق معجزه می‌کند و سولماز با وجود ناباوری پزشکان، به هوش می‌آید. او در اولین واکنش درباره احسان می‌پرسد و چون او را بالای تخت خود حاضر می‌بیند، احساس آرامش می‌کند و دوباره به خواب فرو می‌رود.

  خانه رک پلاس کدخبر: 1020357 ۱۴۰۳/۰۵/۰۱ ۱۲:۰۳:۲۸ ویرایش خبر لینک کپی شد

اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: سعید راد بازیگر خاطره ساز ایران درگذشت / سرزمین مادری جدیدترین اثر سعید راد آیا این خبر مفید بود؟ 1 0