روزنامه شرق / ۱۴۰۳/۰۲/۲۷
فهرست ناتمام بیمه
ظهر است و هوای بهاری خودش را توی روح و جان آدمی میسُراند. هوا خودش را لابهلای نای و نایژه فرومیبرد تا ممد حیات باشد (و اگر قسمت شد و بخشی از آلودگیهای سربی و دیگر ترکیبات شیمیایی مخلوط با آن اجازه دهد)، قرار است بازدم شود و برآید تا مفرح ذات باشد. دقیقا وسط چنین گرفتوگیری از تصورات و شاید هم اوهام، چند سرفه پشت سر هم و عمیق خود را بر سیستم تنفسی تحمیل میکند تا حواست باشد که وسط شلوغی شهری مثل تهران؛ نه گلستان به کارت میآید و نه بوستان... . ...قطار ترمزی میکشد و صدای لنتهای نخراشیده و نتراشیدهاش از توی جمعیت عبور میکند و از درون واگنها خودش را به حلزونی گوش میرساند و درست وقتی توقف میکند صدای خانمی که همیشه توی ایستگاهها ونگونگش به گوش میرسد، نشان میدهد اینجا ایستگاه متروی صدر است. بقیهاش ساده است. از لابهلای جمعیت خودم را پیش میبرم و از پلهها میروم و در نهایت از خیابان شریعتی سر درمیآورم. هوا اینجا بهتر از ایستگاه ابتدایی است که سوار شده بودم. هرچند بازهم اگر قرار باشد آن داستان ممد حیات و مفرح ذات تکرار شود، دوباره چند سرفه، آن تصویر رؤیایی شیخ شیرازی سده هفتمی را به هم خواهد ریخت. تا زیر پل صدر پیاده، راه چندانی نیست. دو ردیف آدم کنار هم نشستهاند و دارند انتظار ناجیای را میکشند که از راه برسد و آنها را با خود به تخریب ساختمانی ببرد یا به انجام کاری بگمارد. هر چه هست میخواهند فقط از اینجا بروند، بروند تا محصول این رفتن، کاری باشد که با بازو انجام میشود و نهایتش نانی میشود در کف سفره! سفرهای که لامحاله باید ابر و باد و مه و خورشید و فلک در این روزهای سخت دست به کار شوند تا «کارگر ساختمانیِ سر گذر» نانی به کف بیاورد و در آن بگذارد، شاید که شرمنده اهل و عیال نشود!