روزنامه شرق / ۱۴۰۲/۱۲/۲۴
کاش چنار بودم
اینک آخرین پنجشنبه سال است و بهار همین چند روز دیگر آغاز میشود. گلها و درختها جوانه سبز خود را هویدا میکنند و دشتهای باراندیده به سبزی میگراید. آدمها دعای تحویل میخوانند اما نوعا تحولی در خود نمییابند؛ درحالیکه گیاهان خوابرفته بیدار میشوند و با گذشت یک سال، تحول تدریجی خود را نشان میدهند. دراینمیان چهره شاخص و بلند دشت و شهر، چنار به جوانههای خود برای گستردن برگها رخصت میدهد. دیری نمیگذرد که برگها پهن و گسترده شده و اشعه تابناک خورشید را دریافت میکند و در عوض سایه خود را بر سر مردم گرمازده میگسترانند تا آنان در زیر این سایهبان لختی بیارمند. چنار به برگهایش اجازه میدهد تا با نشر اکسیژن تازه جور اکسیژنزدایی آدمهای دوپا را به جان بخرد و بهاینترتیب با هیبت و شفافیت خود، در خدمت مردم باشد و اگر روی خوش آبداشتن نصیب او شود، سالها به خدمت مشغول باشد تا آنکه تبری یا تیشهای یا ارهای او را از پا درآورد و در آن هنگام نیز از خدمت به خلق رویگردان نشده و بدن استوارش به خدمت مردم و ازجمله به شکل درهای باشکوه مساجد مشغول میشود. اینکه برخی آدمها به چناربودن منسوب و متهم میشوند، نه از سر آگاهی است؛ بلکه ندانستن موهبت چناربودن و قیاس معالفارق از سوی گوینده است. کاش من چنار بودم که وجودم سراسر خدمت به مردم و محیط بود.